- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند
شبها که گرم اشک و مناجات می شویم شـایـد شـبـیـه مـادر ســادات می شـویــم از نور فـاطـمه به سحـر فیض می بریم تا مـعـتـکـف به کـنج خـرابات می شویم مـا آمـدیــم تـا کـه گــرفــتـارمـان کـنـی زلـفـی نشان دهی همه اثـبـات می شویم لـب وا نـکـرده برگـۀ عـفـو تو می رسد از این همه گـذشـتـن تو مـات می شویم این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد در عمر خویش خرج مکافات می شویم ذکر "علی علی" است که آزادمـان کـند وقـتـی اســیــر دام بــلــیـات می شـویــم حـق مـن است تـا بـزنـی ام، نـمی زنـی با چـشم رحـمـت تو مـراعات می شویم با روضۀ حسین ز بـس گـریه می کـنیم غافل ز عرض کردن حاجات می شویم هرچه صلاح ماست به کشکول مان بریز ورنـه گـدا به شـیـوۀ عـادات می شـویـم درپیش روزی است که انگشت بر دهان حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم بــاور نمی کـنـیــم که با بـودن حـسیــن در آتــش عـذاب مجـازات مـی شــویــم تا مرگ ما رسد، عـلـی از راه می رسد آمـاده پس بـرای مــلاقـات می شــویــم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
چه شبهایی که پرپر شد چه روزائی که شب کردم نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم برات من شبی آمد که در آیـیـنه لرزیدم شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم تمام من همین دل بود، دل را خون دل دادم تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم نظر برداشتن ازخویش بود و خویش او بودن اگرچیزی به چشم ازعلم انساب و نسب کردم الهی عشق درمن چلچراغی تازه روشن کن ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
: امتیاز
|
مناجات با خداوند
باز کن در که گـدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته بندۀ بی خِـرد و خـیـره سرت برگشته سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته اصلاً انگـار نه انگــار گـنه کارم من به تو اندازۀ یک عـمر بدهـکـارم من گرچه آلـوده ام و خــوار ولی برگشتم طـبـق آن فـطـرت پاک ازلی برگشتم دیدم از غـیر درت بی محلی، برگـشتم دستِ پُر هستم و با نام عـلـی برگـشتم از عقوبات من غم زده تعـجـیل بگیر عـبـد آلـوده؛ پشیمان شده تحویل بگیر بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه حـرف پرواز زد اما همه طنازی بود دوستت دارمِ آن دوست،دغل بازی بود هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد این در آن در زدم اما گره ام باز نشد این پر سوخته وقـتی پـرِ پــرواز نشد ســدّ راه گـنـه خــانــه بـرانـداز نـشـد ناگهان هـاتفی از سوی خـدا گـفت بیا گـفتم آلوده ام و پُر ز خـطـا گـفت بیــا حال من آمـده ام حـالِ مـرا بهـتـر کن دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن با چنین بنده که داری به مدارا سر کن دم افـطـارم و مـستم ز مـیِ کـوثر کن کوثر از اشک حسین است خدا میداند که علی ریخـته و فـاطمه می گـریانـد گرچه اندازۀ یک کوه گنه سنگین است آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است آخر کار هر آن کس که بیاید این است اولین قطرۀ اشکی که ز چشمت ریزد بهر امداد به او فـاطـمـه بر می خیـزد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
الهی این من این جـرم و خطایـم رهَـم دادی، مـکـن دیگـر رهایـم بگیر از من مرا، امــا نه از خود بـسـوز اما مسـاز از خود جـدایم تو را گم کردم و خود گشتهام گم صدایـم کـن صـدایــم کن صدایـم به من گفتند از اول عبد «هو» باش چه بـایـد کـرد من عـبــد هــوایـم تو آن ربّی که با عبـدت رفـیـقـی من آن خـارم که بـا گـل آشـنـایـم گـنـه کـردم، نکـردم شــرم از تو نـمیدانـم کجـا رفــتــه حـیــایــم؟ خـجـالـت مـیکـشـیـدم بــازگـردم تو گـفتی بـاز هـم ســویت بـیـایـم نـبـودم عـبــد؛ تا عـبـدم بخــوانی نـگـویـم بــنــدهام، گـویــم گـدایـم سیه رویم مگر از لطف و رحـمت بــشـویـی بـا غــبـار کــربـلایـــم از آن بر خود نـهادم نام «میثـم» که بخـشـی بـر عـلـی مرتـضـایـم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
کو یک نفر که یاد دل خستگــان کند؟ یـا لا اقــل حـکـایت ما را بـیان کــنـد تب کـردم از مــرور گنـاهان کوچـکم کو آتشی که خجلت ما را نهــان کند؟ درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
من کــیــم؟ عـبـد گـنـه کـار الهی العــفـو من کـیــم؟ بـنده ی سـربار الهی الـعـفــو منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست نه که یک مــرتــبه، بسیـار الهی العـفـو با گناهی که زمن سر زده، بیـن من و تو چــیــده شد این همه دیـوار الهی العـفـو من زمین خورده ام و آمده ام تـوبه کـنم با چـنـیـن وضع اسـفـبـار الــهـی العـفـو بزنی یا نــزنـی مال تــواَم جــان عــلـی پس بیــا رحــم کن این بــار الهی العـفو چیزی از سوختن من که نصیبت نشـود پس نــجــاتــم بــده از نــار الهــی العفو مهربانی کن و این بار مرا نیــز ببخـش ذوالــکــرم! حضرت غـفّار! الهی العفو زیر چتــر کــرمت آمـده ام ربّ کــریـم با عــلــی ـ حــیــدر کــرّار ـ الهی العفو ای خدای علی و فاطمه! ای رحمت محض! می زنم در همه جا جار الهی العفو
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
کو یک نفر که یاد دل خستگـان کنـد؟ یـا لا اقـل حکـایت ما را بــیـان کــند من زیـر بار معصیتـم ضعف کرده ام دستی کــجـاست تا مـدد نــاتـوان کـند تب کردم از مـرور گنـاهان کوچکــم کو آتـشی که خجلت ما را نهـان کند؟ ما بی سلیقه ایم، تو حاجات ما بخـواه ورنـه گــدا مطالبـه ی آب و نـان کند آتش مــیـاورید که اشکـم مرا بسوخت کـار شـــــرار نـار تـو آب روان کنـد ما را مران زخویش چرا که زمانه رانـد حاشا که دوست کار زمین و زمان کند چیـزی نصیب تو نـشود از عذاب مـن ایـزد کــجــا محاربه با استـخوان کند شبـها مرا بــرای خـودت انتـخاب کـن فرصت مده که دیگری ام امتحان کند درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
پرده را می درم اما تو هـمان ستاری رشته را می برم اما تو نگه میداری روح در آئینه ازشرم ترک خواهد خورد تـو اگر چنـد قلم جـرم مـرا بشمـاری گره در رشتـۀ الفت زدن از جانب کیست آه اگر آن سرِ این رشته فرو بگذاری من و آزردن دلها، من و رنجاندن دوست کیفـرم از تو نـه هـم وزن پـرِ آزاری هر چه در چــنــتـه ما بود ریـا بــود ریـا و تـو از رونـق بـازار ریـا بـــیزاری خود حدیث من و ماست ای منِ کمتر ز مگس عِرض خود می بری و زحمت ما میداری
: امتیاز
|